بدون عنوان
سلام جیگر مامان خوبی عزیزدلم
خیلی دلم میخواد لحظه به لحظه واست بنویسم که همه ی گذشتتو بعد بخونی نمیدونم الان که این و میخونی چند سالته ولی خیلی دوس دارم زودتر بزرگ بشی و اینا رو بخونی و بدونی من وبابایی چقدر دوستت داشتیم و چقدر بخاطرت داریم سختی میکشیم مخصوصا من چون من تموم وقتم و با شمام بابایی که تا ساعت 3سرکاره و وقتی هم میاد اینقدر خستس که میخوابه...
چند روزه کمرم خیلی درد میکنه و خیلی اذیتم میکنه امروزه یه لحظه شما رو بغل کردم و کمر دردم بیشتر شده ....
الانم که بابایی دید زیاد نمیتونم نگهت دارم داره باشما بازی میکنه و میخواد ببرت حموم اخه بعضی وقتا من که نمیتونم شما رو بابا میبره حموم تو چندتا اسباب بازی که مامانم واست فرستاده که مال تو ابه همونارم میبره و هم باهات بازی میکنه هم میشورت که گریه نکنی از اب بازی خوشت میاد ولی وقتی رو سرت اب میریزیم گریه میشی و وول میزنی اون موقع دیگه باید محکم بگیریمت که از دستمون لیز نخوری شیطون خانوم
مامانی حال نوشتن ندارم فعلا...