حسنای مامان

خیلی خستم..

1392/4/24 1:27
نویسنده : مامانی
114 بازدید
اشتراک گذاری

سلام حسنای مامان خوبی عزیز دلم؟

امروز خیلی خسته شدم همشم از دست شما این اذیتات همش بخاطر وابستگی بیش از به منه ولی نمیدونی این دوست داشتنت چه پدری داره ازم در میاره مامانی من تا الان مشغول درست کردن سحری هستم و شما و بابایی راحت خوابیدین و من دارم از کمر درد میمیرم...

نیم ساعت پیش که داشتم میخوابوندمت تمام اذیت کردنت یادم رفت میدونی چرا؟الان واست میگم:

تو اشپزخونه بودم که با گریه ی بیش از حد شما اومدم بیرون و خوابوندمت خیلی اعصابم خورد بود اخه دیگه اعصاب نذاشتی واسم بس که گریه کردی داشتی شیر میخوردی و نق میزدی که بخوابی منم میزدم روسینت که زود تر بخوابی برم برنج دم کنم یه لحظه دستم و گذاشتم روی قلبت این تپش قلبت ارومم کرد نمیدونی چه لذتی داشت وقتی من اروم شدم شماهم اروم شدی و نق نزدی انگار فهمیده بودی ارومم الانم مثه یه فرشته اروم لالا کردی الهی من قربونت برم با تمام این سختی ها بازم یه لحظه طاقت دوریت و ندارم حتی وقتی میخوابی خیلی دلم برات تنگ میشه باید مادر بشی که اینارو بفهمی.

نمیدونی چه میکنیم نمیدونی چه حالی داریم وعشقی داریم نثارت قتی میخندی و شیطونی میکنی نمیدونی چقدر خوشحالمون میکنی وقتی بهمون لبخند میزنی نمیدونی چقدر من و بابا عاشقتیم حسنا باور میکنی از عشقی که بهت دارم الان اشک تو چشم جمع شده؟حسنا من خیلی دوستت دارم .

بعد افطار بابا داشت باهات بازی میکرد از بس که دوستت داشت هی فشارت میداد و محکم بوست میکرد و بعضی وقتا هم میزدت که لپت سرخ شد من بهش گفتم ول کن بچمو کشتی بهم گفت بیا برش دار که الان میکشمش....قشنگ این حرفشو درک کردم چون منم از عشق زیادی که بهت دارم بعضی وقتا اینجوری میشم و محکم فشارت میدم و میزنمت و محکم بوست میکنم نمیدونی چه مزه ای داره واسه ما....

حسناجونم موقع عید یه حرفی از زن عمو شنیدم که داشتم دیوونه میشدم درباره ی تو بود حرف بدی نبود شوخی کرده بون ولی اشک من و در اورد زن عمو بزرگه به گفته بود عباسم با این دختر سیاهش چه پزی میده خیلی دلم شکست من خیلی رو تو حساسم نمیدونن بچه هرچیم باشه واسه پدر و مادرش عزیزه تو هرجورم باشی سیاه زشت اصلا طوری باشی که نشه بهت نگاه کرد واسه من و بابا عزیزی من و بابا جونمو نو واست میدیم

حسنا چی میشه زود بزرگ شی تا باهم درد و دل کنیم اخه تو از جنس خودمی خوب میتونی درکم کنی خیلی دوس دارم با بابایی درد و دل کنم ولی درکم نمیکنه همه ی حرفام مونده تو دلم خیلی فشار رومه از این به بعد همه رو اینجا مینویسم

میخوام بدونی من خیلی احساساتی و دل نازکم

دختر گلم واسه امشب بسه خداحافظ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ღ مونا مامان امیرسام ღ
24 تیر 92 2:06
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به ((امیرسام خرمی)) امتیاز 5 رو بدید اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید. تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون از وقتی که میذارید گلم. خوشحال میشم اگر بعد از رای دادن خبرم کنی. soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7