حسنای مامان

بعد چند وقت...

1392/4/24 1:28
نویسنده : مامانی
81 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان شرمنده مامانی خیلی وقته نیومدم و برات ننوشتم خب خودت مقصری اصلا نمیزاری ادم با خیال راحت بیاد واست بنویسه الانم شما خوابی و منم دارم از فرصت استفاده میکنم با اینکه شبا نمیتونم با شما راحت بخوابم و روزم خیلی اذیتم میکنی ولی بازم به عشق تو از استراحتم میزنم و میام واست بنویسم.عسل مامان بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنی و من و تا حد جنون میرسونی شاید باورت نشه ولی شبا وقتی که شما خوابی من تمام بدنم میلرزه بابا میگه اینا همش مال اعصابه کمتر رو خودت فشار بیار بخدا دیگه دست خودم نیس شاید الان نفهمی چی میگم ولی وقتی مادر بشی اونموقع میفهمی که من چی میگفتم...بعضی وقتا که پی پی میکنی چنان حالت تهوعی میگیرم که میخوام بالا بیارم ولی بااین حال بازم نگرانم که زود عوضت کنم که پاهات نسوزه بابایی اصلا نمیشورت همش یگه من بدم میاد البته از حق نگذریم وقتی یش میکنی میشورت و پوشکت و عض میکنه.

خب منم بدم میاد ولی بازم میشورمت یه شب که خونه مامان بابایی بودیم خیلی حالم بد بود چشام سیاهی میرفت و ضعف داشتم ولی بازم شما رو نشست و منم با اون حالم خودم شستمت.

بگذریم...

بعضی وقتا از دست شما دلم میگیره اخه خیلی اذیتم میکنی و منم که دیگه توانی واسم نمیمونه اخه تنهام.

امروزم که روزه ام شماهم که شیر میخوری دیگه من هرچی غذا بخورم شیر میشه واسه شما خودمم که اگه نخوابم ضعف میکنم الانم ضعف دارم ولی چاه ای نیست.

خداروشکر بابایی خیلی بهم کمک میکنه تا میگم حالم خوب نیست بهم کمک میکنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان فاطمه زهرا
23 تیر 92 17:55
خصوصی داری
❤مامان رامیلا کوچولو❤
23 تیر 92 18:04
سلام به نی نی ما هم رأی بدید لطفا کد 620