حسنای مامان

بعد چند وقت...

سلام عسل مامان شرمنده مامانی خیلی وقته نیومدم و برات ننوشتم خب خودت مقصری اصلا نمیزاری ادم با خیال راحت بیاد واست بنویسه الانم شما خوابی و منم دارم از فرصت استفاده میکنم با اینکه شبا نمیتونم با شما راحت بخوابم و روزم خیلی اذیتم میکنی ولی بازم به عشق تو از استراحتم میزنم و میام واست بنویسم.عسل مامان بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنی و من و تا حد جنون میرسونی شاید باورت نشه ولی شبا وقتی که شما خوابی من تمام بدنم میلرزه بابا میگه اینا همش مال اعصابه کمتر رو خودت فشار بیار بخدا دیگه دست خودم نیس شاید الان نفهمی چی میگم ولی وقتی مادر بشی اونموقع میفهمی که من چی میگفتم...بعضی وقتا که پی پی میکنی چنان حالت تهوعی میگیرم که میخوام بالا بیارم ولی بااین حال ...
24 تير 1392

خیلی خستم..

سلام حسنای مامان خوبی عزیز دلم؟ امروز خیلی خسته شدم همشم از دست شما این اذیتات همش بخاطر وابستگی بیش از به منه ولی نمیدونی این دوست داشتنت چه پدری داره ازم در میاره مامانی من تا الان مشغول درست کردن سحری هستم و شما و بابایی راحت خوابیدین و من دارم از کمر درد میمیرم... نیم ساعت پیش که داشتم میخوابوندمت تمام اذیت کردنت یادم رفت میدونی چرا؟الان واست میگم: تو اشپزخونه بودم که با گریه ی بیش از حد شما اومدم بیرون و خوابوندمت خیلی اعصابم خورد بود اخه دیگه اعصاب نذاشتی واسم بس که گریه کردی داشتی شیر میخوردی و نق میزدی که بخوابی منم میزدم روسینت که زود تر بخوابی برم برنج دم کنم یه لحظه دستم و گذاشتم روی قلبت این تپش قلبت ارومم کرد نمیدون...
24 تير 1392