حسنای مامان

یک شب بدون بابایی

1392/4/24 1:29
نویسنده : مامانی
127 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم

امروز خیلی روز بدی بود واسم اخه بابایی شیفته و من و شما تنهاییم وقتی میدونم شبا بابایی نمیاد خونه از صبح ک پامیشم کسلم امروزم همینجوری بودم اصلا حوصله ی هیچ کاری رو ندارم خدارو شکر شماهم امروز اذیتم نکردی و دختر خوبی بودی الانم ک چسبیدی به من نمیدونم چرا من پیشت نباشم خوابت نمیبره ساعت 10:30خوابوندمت ساعت 11بیدار شدی و جیغ کشیدی ترسیده بودی تو خواب امروز صبح خواب بودیم ک یهو صدای زنگ در اومد رفتم دیدم زن عمو پشت دره دیگه شماهم ک بازم خوابت میومد بیدار شدی و شروع کردی ب فضولی بعد از زن عمو خاله مرضیه اومد(دختر دایی بابایی)دیگه خاله مهلا(مامان طاها)تنها بود اونم گفتم بیاد بالا 2ساعت خونه بودن بعدم همه رفتن باز خوبه یکم کسل بودنم پرید الانم اصلا حال نوشتن ندارم و شماهم ک هی نق میزنی و میچسبی ب من فعلا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)